سفارش تبلیغ
صبا ویژن

« ابو عبدالله شمقدری » درکتاب ناب ونایاب خویش به نام « سین – جیم » آورده است که روزی مولانا « ابوسعید نجّار نیشابوری » از سفر «ینگه دنیا» بازگشته بود وبه کاشانه خویش اندر می شد که یکی از شاگردان قدیم او را بدیدو درگردنش بیاویخت که: ای استاد!سال ها است که شوق دیدار تو داشتم اما گویا توفیق نداشتم.حال که به زیارتت نائل آمده ام،خواهشی از حضرتت دارم که امید است مهر امتناع برآن نزنی که تو استاد خوب منی.

بوسعیدگفت:خواهشت برگوی فرزند!

شاگردگفت:من الحال رئیس دانشگاهم . لذا از شما می خواهم درجلسه پرسش وپاسخی که درحضوردانشجویان ترتیب خواهدیافت درآییدوطریق هدایت برما بنمایید.

استادچشمی چرخانیدو لبی جنبانیدواندرپس مکثی نه چندان کوتاه دعوت شاگرد لبیک گفت.

* * * *

یوم هیجدهم تیرماه سال هزاروسیصدواندی است.امروز مولانا« ابوسعید نجّارنیشابوری » درسالن گردهمایی دانشگاه حضوریافت.دانشجویان شاداب مذکر ومونث گوش تاگوش نشسته،گوش ها بازودهن هابسته تااستادچه فرماید.استاد نیز صندوقچه معارف ارضیه وسماویه بگشود وطرق هدایت دنیویه واخرویه برحاضران بنمود .پس ازآن دانشجوبان – یک یک – سوال خویش بپرسیدند وبه جواب مطلوب برسیدند.

احدازدانشجویان ازجای برخواسته وپرسید:ای شیخ! بگو بدانیم ازکشف وکرامت چه

داری ؟

شیخ گفت: « کشف» مقوله ای است علمی وتکنولوجیکی ومربوط به مردمان مغرب زمین.مااهالی مشرق زمین خداوندان هنرواحساسیم وپوشندگان «بشوروبپوش » و«کرباس».مارانشایدکه به دامن فنون وتکنولوجی آویزیم واستعدادخویش به پای آن ریزیم.واما...« کرامت »...حقیر توانم برآب روم ودرهواپرم .

دانشجوگفت:جسارت است استاد...!اماخود بهتر می دانیدکه خواجه عبدلله انصاری فرموده است:«اگربرآب روی خسی باشی .اگردرهواپری مگسی بشی.دل به دست آرتاکسی باشی ».

شیخ گفت:اولاًتلاش برای «کس شدن» ابتدای «انیّت» وخودبینی است واین بااصل «فناءفی الله» غایت مغایرت راداراست.ثانیاًکیست دراین جمع که بتوانددرعین انسان بودن «خس» یا«مگس» هم باشد؟

دانشجویان نگاهی به یکدیگر نموده وبعد سرخویش به چپ وراست جنبانیدندکه یعنی:ازمابرنمی آید.

شیخ گفت:چگونه کرامت نباشدکاری که فقط من توانم؟

دانشجوی سائل که گویارویش به غایت اندک شده بودلب فروبست وبرجای خوش بنشست.پس ازاودانشجوی دیگری برخواسته اجازت خواست وسوال خویش چنین آغازیدکه:ای شیخ! «سیاست» چیست؟

بوسعیدفرمود:کلمه « سیاست » دراصل «سیاه سطح» بود.چون تلفظ دوحرف «ه» و «ح » ثقیل بود،بیفتادو «سیاسط » شد. وباز چون تلفظ حرف «ط » از مخرج لازم واز سوی دیگر دشوارمی نمود لذا به جهت رفع الزام وتسهیل درتلفظ عوام حرف«ط» به «ت» وکلمه «سیاسط» به «سیاست» تبدیل شد.

دانشجوگفت:ای استاد! «صرف» این کلمه مرموزه را دانستیم.از«نحو»آن هم مارامطلع گردانید.

شیخ فرمود:اگردراصل این کلمه که همان«سیاه سطح» باشدمداقه ای بنماییدمعلوم همی گرددکه سیاست راسطحی است وعمقی.واین دوهمیشه باهم متفاوتند.سطح آن چنان تاریک است که به عمق آن نتوان ره یافت وماهیتش نتوان دریافت.البته من به همین مقداربسنده می کنم که اگر ادامه یابد فردا در«سین – جیم گاه » پیل هم از پس آن سوالات شاقّ بر نیاید.

دانشجویی دیگر:نظرآن مخزن علوم حالیه و ماضیه وچه بسا آتیه درباره  مفهوم«دمکراسی» یا«مردم سالاری» چیست؟

بو سعید پس ازلحظاتی سکوت گفت:حقیر فقیر راخواهش این است که فرزندانم این جلسه معظمه رابه بررسی مقولات ممکن الوقوع وقابل تحقق مصروف داشته وازبیان مفاهیم ممتنع الوقوع جداً بپرهیزند.اما برای این که چینی نازک دل این جوان رانشکسته ورشته الفت خویش را باقاطبه جوانان برومند نگسسته باشم فقط به همین میزان بسنده می کنم که «مردم سالاری »هم مانند«مردسالاری» است.چنان که درمقوله «مردسالاری»پوزش رامردان مجلس نشین می دهند وبهره اش رانسوان پرده نشین می برند.وقسّ علی هذا.

بعداز اتمام جواب فرد دیگری برخاست وگفت:ای استاد!«علم»چیست؟

استادکه ازبسیاری افاضات دهانی چون لگن پراز پودررختشویی داشت لیوان آبی رالاجرعه سرکشیدوگفت:آخیش...!دلم خنک شد...!واماجواب...علم ازمنظر این فانی یعنی امتحان،نمره،کنکور، مدرک ودیگرهیچ.

دانشجوی سائل بالحنی معترضانه گفت:ای شیخ!این که تو می فرمایی نه تنها علم نیست که غایت جهل است.

ابوسعیدبالحنی ملایم فرمود:فرزندم با این سخنت هر آنچه می گذرد زیر سوال است و شنیده شدنش مرتو را وبال.اصلاً فکر می کنید مَثل«دست به عصاراه رفتن» رابرای چه ساخته اند؟ وبعدروبه حضارنمودوگفت: وشمانیز سعی وافر مبذول داریدکه این سخن به خارج درز ننماید.که به قول دوست رند وبی دلم حافظ شیرازی:

بیار باده واول به دست حافظ ده          به شرط آن که زمجلس سخن به درنرود

زیرا در غیر این صورت بعضی از روزنامه جات با تعدادی مقالات برمن هجمه خواهند آوردکه:اگر علم آن است که تو می پنداری پس در باره قلل رفیع المپیاد های علمی دنیا چه می گویی که هر روز توسط جوانان برومندما- یکی اندرپس دیگری - فتح همی شود؟اگر« باریک بریسم » وجواب ننویسم گویند:بی سواد است.وچون بنویسم سخن درازگرددونتیجه ای از آن باز نگردد.پس بگذاریم وبگذریم که وقت برای جواب گفتن به سوالی دیگر تنگ است.

در پی این سخن سوال دیگری طرح شدکه:ای پیرومراد!بگوبدانیم «اخلاق»چیست؟

شیخ بو سعید نجّار فرمود:اصولاًکلمه اخلاق ازدو بخش « اخ » و «لاق» ترکیب یافته است.در ازمنه ماضیه – که اخلاق وضع بهتری نسبت به اکنون داشت – عده ای از مردم به خاطر وجود بخش «اخ» دراخلاق،خیلی هم پیرامون آن نمی گشتند و پنبه او را نمی رشتند.امادر این زمان که بخش «لاق» آن با «نسبی شدن» و «اخ شدن» ازبین رفته وفقط بخش«اخ» آن به جای مانده است انتظارنمی رود کسی بدان بگرود.

دراین میان دانشجویی برخاست وگفت:ای استاد و ای مراد! امروزبه یمن حضور تو به فیض اکمل واتمّ نائل آمدیم.حقاکه شما در وادی لاهوت قدم می زنیدوما همچنان در وادی ناسوت گرفتاریم.چه خوش گفته است شاعر- نه چندان- شیرین سخن که:

   هفت کوه وتپّه را نجّار گشت       ما هنوز اندر ته یک درّه ایم

   هفت قوچ پخته رانجّارخورد          ما هنوز اندرخم یک برّه ایم

جلسه همچنان ادامه داشت که ناگاه جوانی – نه چندان جوان- ودانشجویی – نه چندان دانشجو - از میان جمعیت برخاست وبا صدایی رعدآسا گفت:دانشگاه جای تحصیل علم است ولا غیر. جماعت دانشجو را نشاید که درمقولاتی چون سیاست, مردم سالاری و... داد سخن دهند و اوقات شریف خویش به بطالت مصروف دارند.که اگر چنین کنند در حقیقت شیطان دراعمال آنان رسوخ نموده است.بنابراین جمع حاضر متابعان شیطانندو بعضی خود نمی دانند.پس ای یاران بی نام وای سربازان گمنام! میز وصندلی استاد را بر سرش خرد کنیدوبا مریدانش نیز چنان کنید که «هیجدهم»را تا زنده اندبه بوته نسیان نسپارند وآن را بر پیشانی تاریخ بنگارند.

* * * *

وساعتی بعد،آنچه در سالن دانشگاه قابل رویت بود:صندلی ها ی شکسته ودر هم ریخته،پیراهن ها وروسری های نازک وکوچک به درودیوار آویخته،کفش های به زمین ریخته،سالنی خالی از هر انسان فرهیخته وغیر فرهیخته که بعضی لِه شده، بعضی مچاله شده وبعضی هم گریخته. 

(12/5 /83)          منبع: وبلاگ نیشتر




تاریخ : جمعه 89/4/18 | 8:10 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر